28 09 2016 312712 شناسه:

مباني قرآني نهضت حسيني(عليه السلام) / جلسه هشتم

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين والصلاة و السلام علي جميع انبياء و المرسلين سيما خاتمهم و افضلهم محمد و اهل بيته الاطيبين الانجبين سي ما بقية الله في العالمين بهم نتولي و من اعدائهم يتبرء الي الله

موضوع سخن مباني قرآني نهضت حسيني (عليه السلام) بود و اين موضوع تفسير شد كه منظور آن نيست كه ما دليلي براي صحت كار معصوم (عليه السلام) از قرآن ارائه كنيم زيرا معصوم همتاي قرآن كريم است گفتار معصوم، رفتار معصوم، امضاي معصوم مانند آيات قرآن كريم حجت است ولي بر اساس آن حديث معروف نبوي كه قرآن و عترت همتاي هم‌اند آنچه در قرآن است معصوم انجام مي‌دهد و آنچه معصوم انجام مي‌دهد در قرآن كريم آمده است براي تبيين اين هماهنگي و همتايي اين بحث مطرح شد از آيات قرآن كريم چنين برمي‌آيد كه هويت انسان از آن جهت كه خليفه ذات اقدس اله است حقيقتي است پايدار يعني عمري براي جان بشر نيست روح انسان هويت انسان حقيقت بشر مثل زمين يا مثل شمس و قمر يا مثل راه شيري نيست كه چند ميليارد سال زندگي كند بعد متلاشي بشود حقيقت انسان بيش از همه اينها و بالاتر از همه اينها پايدار است تمام سماوات بساطشان برچيده مي‌شود ولي حقيقت انسان همچنان زنده است هرگز مرگ به سراغ هويت انسان نخواهد آمد اين مطلب اول

عامل تغذيه اين حقيقت پايدار به نام دين است تنها چيزي كه اين حقيقت را سالم و شاداب نگه مي‌دارد دين است زيرا همه ما شنيده‌ايم كه انسان آزاد است و آزادي حق مسلم اوست اين سخن صحيح است آزادي انسان به استناد كرامت اوست چون انسان يك موجود كريم است بايد داراي حريت و استقلال و آزادي باشد اين هم صحيح است كرامت او به استناد خلافت اوست يعني اگر از ما بپرسند چرا انسان آزاد است؟ مي‌گوييم خدا در قرآن كريم فرمود انسان كريم است ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾ يك موجود كريم را نمي‌شود به بند كشيد حريت انسان معلول كرامت اوست باز مي‌پرسيم چرا انسان كريم است؟ جواب مي‌دهم چون خدا فرمود انسان خليفه خداست ﴿إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً﴾ اگر بشر خليفه خداست يا جانشين خدا در زمين است پس داراي كرامت است وقتي به اينجا رسيديم به آن سند نهايي راه يافتيم تحليلي در درون اين سند به عمل مي‌آيد و آن اين است كه آزادي انسان به استناد كرامت اوست كرامت انسان به استناد خلافت اوست چون خليفه خداست مكرّم است اگر خليفه خداست بايد حرف مستخلف عنه را بزند پيام مستخلف عنه را اجرا كند اگر كسي جانشين ديگري است بايد حرف او بزند و كار او را انجام بدهد و راه او را برود اگر كسي جانشين ديگري بود براي خود كار كرد حرف خودش را زد براي خودش امضا كرد اين خائن است نه خليفه انسان اگر خليفة الله است بايد حرف مستخلف عنه را بزند حرف خدا را بزند نه حرف هوا را اگر كسي داعيه خلافت داشت گفت من خليفه خدايم ولي برابر با هوا عمل كرد نه برابر با خواسته خدا چنين شخصي خلافت را مصادره كرد وقتي خلافت او غصبي بود كرامت را مصادره كرد كرامت او هم غصبي است وقتي كرامت را مصادره كرد حريت و آزادي او هم غصبي است او در بند شهوت است خيال مي‌كند آزاد است او در بند غضب است خيال مي‌كند جزء احرار است اين حريت را به يدك مي‌كشد در حالي كه در بند بردگي است پس آن عاملي كه باعث خلافت ماست دين است كه عمل به سخن خدا حكم خدا فتواي خداست اگر دين بود ما مي‌شويم خليفه وقتي خليفة الله شديم مي‌شويم مكرم وقتي مكرم شديم از حريت برخورداريم وقتي دين نبود ما خليفه او نيستيم خلافت را غصب كرديم كرامت را غصب كرديم حريت را غصب كرديم ما حرف آزادي مي‌زنيم ولي فكر بردگي در ماست اگر يك متاعي ما را مي‌خرد يك منظره زيبايي ما را به بند مي‌كشد يك حرفي ما را مي‌جوشاند ما برده آن رقيت آن شيء را امضا كرده‌ايم نه آزاد باشيم پس ما وقتي آزاديم كه مكرم باشيم وقتي كرامت داريم كه خليفة الله باشيم وقتي خليفة اللهيم كه حرف مستخلق عنه را بزنيم حرف منوب عنه را بزنيم نه حرف خود را حرف منوب عنه همان حرف دين است پس اصل اول اين شد كه انسان يك هويت پايداري دارد عمرش بيش از زمين آسمان است ارزشش بيش از شمس و قمر است قيمتش بيش از مجموعه سماوات و ارض است و مانند آن چنين حقيقتي بايد تغذيه بشود و تنها غذاي او كلام آفريننده اوست به نام دين انبياء همين مطلب را گفتند بعد فرمودند اين مطلب نمونه‌هاي اصلي‌اش در جان تك تك انسانها تعبيه شده است اصل دين در درون هويت هر كسي نهادينه شده است انبياء حرفشان براي دلهاي ما آشناست يعني اگر شما وارد مهدكودك شديد پنجاه كودك در اين مهد مشغول بازي‌اند هرچه اين بچه‌ها را شما صدا بزنيد چون صداي شما براي آنها آشنا نيست به شما برنمي‌گردند جواب نمي‌دهند ولي وقتي پدر يا مادر وارد اين مهدكودك شد اين بچه را صدا زد اين بچه مي‌بيند يك صداي آشنايي مي‌آيد فوراً برمي‌گردد به طرف پدر و مادر مي‌رود اين همه صداهايي كه در عالم هست براي جان ما ناآشناست حرف انبياء حرف آشناست يعني وقتي ما گوش مي‌دهيم مي‌بينيم يكجا ما اين حرفها را شنيديم در دامن صاحب اين حرفها تربيت شديم حرفي نمي‌زنند كه براي گوش جان ما بيگانه باشد حرفشان آشناست پيامشان دلپذير است سروش‌شان آشناست حرف خاص را مي‌زنند مي‌گويند از علم به عين آمد به تعبير حكيم سنايي

از علم به عين آمد و از گوش به آغوش

اين حرف را انبياء مطابق با دل ما آهنگين مي‌گويند اين هم يك مطلب بهترين انسانها انبيايند و دشوارترين حوادث سخت را اينها تحمل كردند تا اين كاروان را رهبري كنند اين رهزنها اين كاروان را نزنند تا فرصتي پيدا بشود كه انبياء حرف خود را به دل اين مردم برسانند اين مردم بشنوند و بپذيرند تا وجود مبارك ابراهيم خليل پديد آمد و كعبه‌اي ساخت مطاف و قبله‌اي فراهم كرد و به خدا عرض كرد پروردگارا كعبه مربي مردم نيست مسجد سازنده مردم نيست مركز فرهنگي و فكري خشت و آجري بيش نيست گرچه شما گفتيد من و پسرم كارگري كرديم اين كعبه را ساختيم اين مطاف را بالا برديم اين قبله را چيديم ولي كعبه آموزنده نيست ﴿وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ مردم در كنار كعبه محتاج به مربي‌اند محتاج به معلم‌اند محتاج به مدرس‌اند پروردگارا كسي را مبعوث كن كه سخنان تو را به گوش جان اين مردم برساند اين مردم صداي تو را مي‌پذيرند چون صداي تو آشناست حرف تو را در دلهاي مردم مستقر كند چون مردم با تو آشنايند تو آنها را آفريدي تو با آنها سخن گفتي تو ساختار اينها را تامين كردي تو از روح خودت به اينها دميدي و دادي اگر سنائي مي‌گويد

كعبه را جامه كردن از هوس است          ياي بيتي جمال كعبه بس است

اگر جناب حكيم سنائي فرمود كعبه نيازي به پارچه پرنياني ندارد همان ياي بيتي كه در قرآن آمده براي جمال كعبه كافي است كه خداي سبحان به ابراهيم و اسماعيل (سلام الله عليهما) فرمود طَهِّرا بَيْتِيَ اين كعبه خانه من است اين سنگ و گل وقتي با ياي متكلم وحده رابطه پيدا كرد مي‌شود بيت الله اگر بين الله شد ديگر كعبه احتياجي به پوشش پرنيان ندارد

كعبه را جامه كردن از هوس است ياي بيتي جمال كعبه بس است

همين ياي بيتي خداي سبحان درباره ما هم فرمود فرمود ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ از روح خودم به او دادم ما جمالمان در پرنيان و استبرق و حرير نيست جلال ما در جداي از جان ما نيست در سنگ گل جلال را نمي‌شود جستجو كرد در آهن و قطعات يدكي‌اش جمال انسان نهفته نيست وقتي جمال كعبه با پارچه پرنياني نبود در همان ياي بيتي بود كه خدا فرمود اين خانه من است ما هم از آن ياي بيتي مدد گرفتيم بلكه بالاتر درباره كعبه نگفت كه من از روح خودم در كعبه دميدم ولي درباره ما فرمود من از روح خودم به انسان عطا كردم ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ اين يا اب آن يا هر دو متكلم‌اند اما فاصله خيلي است بين بيتي با بين روحي خدا از خود چيزي به كعبه نداد ولي كار اين دو پيغمبر را به خود اسناد داد فرمود اين بيت من است اما از ذات اقدس اله از آنجا يك فيضي مستقيماً به ما رسيد از آن روح چيزي را ما داد ما شديم عبدالله او شد بيت الله اگر در دروايات ما آمده است كه مومن بالاتر از كعبه است به حق است و به جاست كه نمونه‌هايش هم قبلاً ذكر شد بنابراين براي اين انسان دين لازم است و براي دين مربي معلم مبين هادي معلم كتاب و حكمت مزكي نفوس مربي نفوس خواهد بود و كسي مي‌تواند در جان ما اثر كند كه جان جانان باشد ما يك جاني داريم و يك بدني اين اعضا و جوارح ما هر كاري را كه انجام مي‌دهند جان ما باخبر است آن انسان كامل معصوم به منزله جان اين جانان است و ارواح امت به منزله اعضا و جوارح او اگر دست و پا كاري مي‌كند روح باخبر است اگر ارواح ما كاري مي‌كنند آن جان جانان باخبر است يعني امام باخبر است معصوم باخبر است چه بخوابد چه نخوابد مي‌داند ما چه مي‌گوييم و چه مي‌كنيم اين جان جانان بودن معصوم را از آيه سورهٴ مباركهٴ احزاب مي‌شود استفاده كرد ذات اقدس اله در قرآن كريم به همه ما اعلام كرد ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ﴾ فرمود پيامبر از جان تك تك شما براي شما اولي است يعني از جان شما عزيزتر است چرا از جان ما عزيزتر است براي اينكه در درون جان ما به منزله دُر است و جان ما به منزله صدف جان ما به منزله بدن است و آن جان جانان به منزله روح اگر پيغمبر و امام جداي از هويت ما بود چرا از جان ما عزيزتر باشد اگر انسان كامل خارج از قلمرو هويت ما باشد چرا فداي او بشويم چيزي كه جداي از ماست از هويت ما بيرون است ما او نيستيم او ما نيست طبقات هم قرار نداريم فوق و تحتي در كار نيست رتبه‌اي در كار نيست چرا فداي او بشويم اينك شما مي‌بينيد دست ما فداي چشم مي‌شود چون هر دو در يك قلمرويم دست و چشم را فداي جان مي‌كنيم وقتي خطر رسيد حاضري اعضا را از دست بدهيم و نميريم براي اينكه در درون ماست از ما جدا نيست خب چرا جانمان را فداي كسي بكنيم كه بيرون از هويت ماست ولي در سوره احزاب فرمود خيال نكنيد امام از جان شما جداست ما مي‌گوييم در راه امام جان نثاري كنيم خير يك قدري كه بالاتر بياييد امام را مي‌بينيد در درون شماست منتها اين صدف به هم بسته است باز نيست اين پسته دهن بسته است باز نيست وقتي باز شد در درون درونتان آن امامت را احساس مي‌كنيد مي‌بينيد امام اينجا حضور دارد ﴿النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ همين بيان در غدير خم ممثل شد وجود مبارك رسول گرامي فرمود «من كنت مولا فهذا علي مولاه» اول آيه سوره احزاب را خواند همه اقرار كردند فرمود «أ لست اولي بكم من انفسكم» مگر من به منزله جان جانان نيستم مگر من از جان شما عزيزتر نيستم همگان گفتند آري فرمود هركس من جان جانان اويم علي ابن ابيطالب جان جانان اوست امامت در كنار نبوت به استثناي آن موارد امتياز اين به منزله جان جانان ماست بياني از رسول اكرم رسيد ائمه (عليهم السلام) همان بيان را امضا كردند كه «اذا نزلت بكم نازلة فاجعلوا اموالكم دون انفسكم فاذا نزلت بكم بلية فاجعوا انفسكم دون دينكم» فرمود اگر حوادث تلخي پيش آمد با مالتان از جانتان حمايت كنيد و اگر حوادث سخت تر و تلختر و جلوتر آمد با جانتان از دينتان حمايت كنيد وقتي جان داديد ديگر مسئول نيستيد پس سنگر اول مال است سنگر دوم جان است با اين دو سنگر دين محفوظ مي‌شود معلوم مي‌شود دين در درون درون نهفته است اين ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اين در درون نهفته است اين هرگز از بين نمي‌رود اگر كسي خداي ناكرده بيراهه رفت حتي به صورت حيوان درآمد چون اين گوهر در درون او هست عذاب او دائمي است وگرنه اگر كسي حيوان شد در قيامت حيوان چه عذابي دارد اگر كسي معاذالله به صورت حيوان درآمد حيوان ولو گرگ باشد يا بوزينه باشد بوزينه و خرس همان لذتي را مي‌برد كه آهو و طيهو مي‌برد او هم تغذيه دارد او هم توليد مثل دارد او هم نشاط دارد لذت خرس با لذت آهو يكسان است اين چنين نيست كه خرس كمتر لذت ببرد يا بوزينه كمتر لذت ببرد اگر كسي حيوان شد از حيواني‌اش رنج نمي‌برد اينكه خداي سبحان فرمود عده‌اي در قيامت به صورت حيوان محشور مي‌شوند خب اگر حيوان باشند چه عذابي است براي آنها مشكل آنها اين است كه آنها در عين حال كه انسانند در درون حيوانند در بيرون لذا لحظه به لحظه اينها شرمنده‌اند درباره رباخوار فرق نمي‌كند چه بانك بانك ربوي باشد چه مغازه مغازه ربوي باشد فرمود اينها ديوانه وار محشور مي‌شوند ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ اين مخبطانه و ديوانه وار خواه مسئول بانك باشد كه قواعد اسلامي را با فاكتور عمل كرده نه با دستور مضاربه و عدول اسلامي خواه شخصي باشد فرق نمي‌كند رباخوار در قيامت ديوانه محشور مي‌شود خب ديوانه در تيمارستان كم نيستند مگر رنج مي‌برند مگر ديوانه از ديوانه بودنش در عذاب است بستگان ديوانه‌اند كه رنج مي‌برند وگرنه ديوانه چه عذابي دارد تمام دشواري آن است كه اين انسان عاقل به تمام معناست به معناي دنيايي بعد ديوانه است بين جنون و عقل جمع شده چون انسان است فطرت دارد عاقل است چون اين كار حرام را انجام داد ديوانه است اگر ديوانه عاقل بود دائماً در عذاب بود شرمنده بود اما اين ديوانه‌ها چون عاقل نيستند احساس شرم ندارند قاه قاه مي‌خندند در تيمارستان هم به سر مي‌برند مشكل قيامت اين است كه عاقل است و ديوانه است عاقلٌ مجنون، انسانٌ حيوانٌ در عين حال كه انسان است حيوان است غرض آن است كه در درون ما اين گوهر انسانيت براي هميشه هست به هيچ وجه قابل زوال نيست و براي ابد هم هست اين چنين نيست كه يك ميليارد سال يا ده ميليارد سال بگذرد انسان بميرد انسان هرگز مردني نيست ﴿لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلأُولى﴾ قبلاً تغير آمد و رفت در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد تنها هماورد ما مرگ است و ما مرگ را مي‌ميرانيم نه او ما را بميراند كه در جلسات قبل به عرضتان رسيد بيان قرآن كريم اين نيست كه انسان مي‌ميرد بيان قرآن كريم اين است كه انسان مرگ را مي‌ميراند ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ نه كل موت يذوق النفس انسان شربت مرگ را مي‌چشد و هضم مي‌كند و ديگر اثري از مرگ نيست نه مرگ انسان را بچشد و نابود بكند در مكتب وحي اين انسان است كه مرگ را مي‌ميراند تغير، دگرگوني، زوال هجرت را مي‌ميراند به پايگاه ابد مي‌رسد نه اينكه مرگ ما را بميراند ما مظهر هو الحي الذي لا يموتيم خب اگر انسان اين است برتر از سماوات و ارض است از نظر ارزش كه در اوائل بحث به عرضتان رسيد زيرا سماوات و ارض از يك مشت دخان و دود و گاز ساخته شده و انسان از روح الهي ساخته شده از نظر قيمت انسان بالاتر از شمس و قمر است از نظر بقا و جاوداني بيشتر از همه اينها عمر مي‌كند تنها عاملي كه مي‌تواند او را شاداب و مسرور نگه بدارد دين است انبياء براي اين دين آمدند و از هيچ تلاشي دريغ نكردند اگر به ابراهيم خليل گفتند بايد تسليم امواج آتش بشوي ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ گفت چشم اين چنين نبود كه اگر آن فضاي ملتهب را ابراهيم ببيند بگويد نه من تقيه مي‌كنم گفتند بايد گرفتار امواج آتش بشوي در اين امتحان سرفراز برآمد گفتند بايد پسر ذبح كني در آن امتحان سرفراز شد اين دين به دست انبياء آمد تا به دست وجود مبارك رسول گرامي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) تا كم كم روشن بشود كه چطور حسين ابن علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) وارث همه انبياء بود يك، و كاري كرد كه انبياي گذشته نكردند دو، و اين نثار و اين ايثار و اينطور قرباني دادن اينطور اسير دادن اينطور بچه را ذبح شده ديدن اينطور خانواده‌ها ويران شده و به اسارت رفته ديدن خيمه‌ها را آتش زده ديدن براي چه بود چه كم داست تنها راه همين بود يا نه؟ وقتي اسلام آمد تنها دشمنش جاهليت بود كه شرحش در بحثهاي قبل به عرضتان رسيد عقلانيت دين وحيانيت دين بر جاهليت پيروز شد و سرانجام ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ﴾ نازل شد ﴿يدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ شد حكومت اسلامي در حجاز مستقر شد و ظاهراً رقيبي نداشت اما منافقان ابوسفيان دودمان اموي طبق بيان نوراني علي ابن ابيطالب شروع كردند به كادرسازي وجود مبارك اميرالمومنين فرمود اين دودمان ابوسفيان «ما اسلموا بل استسلموا» اينها ظاهراً اظهار اسلام كردند و هرگز مسلمان نشدند زندگي دودمان ابوسفيان به دو بخش تقسيم شده قبل از فتح مكه كافر بودند بعد از فتح مكه منافق شدند منافقانه داشتند زندگي مي‌كردند در زمان پيامبر اين كفر را مستور كردند در اواخر عمر مبارك اين نفاق را كم كم به صورت كارشكني نشان دادند در جنگ احد تقريباً يك سوم مردم مدينه را اينها وادار كردند منافقانه كار كنند به جبهه‌ها نروند حضور پيدا نكنند هم رابطه‌اي داشتند با يهودان خيبر و امثال خيبر در مدينه هم پيوندشان را با مشركان حجاز حفظ مي‌كردند هم با منافقان از هيچ تهمتي اينها صرفنظر نكردند كارشان بعد از فتح مكه سكوت بود كم كم منافقانه كارشكني را شروع كردند تا وجود مبارك پيامبر (عليه و علي آله آلاف التحية والثناء) رحلت كرد اينها با دستگاه حكومت ساختند و به سِمَتهايي رسيدند و كارشكني‌شان تمام شد حالا اين هم يك داستاني دارد كه طبق تحليل نهج البلاغه در يك فرصت مناسبي به عرضتان مي‌رسد ان‌شاء‌الله كه چطور اين همه منافقاني كه با پيغمبر نساختند كارشكني كردند او را متهم كردند با تشكيل سقيفه بني ساعده همه اينها آرام شدند اين رقم يك سوم جمعيت كه به سرپرستي ابوسفيانها كار مي‌كردند اينها بعد از خانه نشين شدن علي ابن ابيطالب اينها كجا رفتند اين يك تحليل خاص خودش را دارد كه در يك جلسه‌اي بايد بررسي بشود اينها وقتي كه سقيفه بني ساعده روي كار آمد آن كارشكني‌ها را با حكومت نداشتند اما شروع كردند به كارشكني عليه دين كم كم صبر كردند آثار جاهليت را برگردانند خلق و خوي جاهليت را برگردانند معاصي جاهليت را برگردانند ميگساري جاهليت را برگردانند كم كم در طي اين 25 سالي كه وجود مبارك حضرت امير منزوي شد و خانه نشين شد آنها عقايد و اخلاق و آداب و سنن و رسوم جاهلي را تا حدودي امضا كردند وقتي علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) روي كار آمد اين جاهليت جامه دين دربركرد در برابر علي ايستاد همان جاهليت مستور همان نفاق مستور الآن با حربه دين آمد مشكل پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحية والثناء) فقط جاهليت بود اين عقلانيت اسلام در برابر جاهليت پيروز شد الآن مشكل علي ابن ابيطالب اين است كه اينها همان جاهليت را رنگ و لعاب دين دادند اين جريان جنگ قاسطين و مارقين و ناكثين همين است همان جاهليت است به رنگ دين همان جاهليت است به رنگ مذهب همان جاهليت است به رنگ خوارج همان جاهليت است با پيشاني هاي بسته پيهن زده به رنگ نماز شب آن وقت مشكل علي ابن ابيطالب دو چندان شد مشكل وجود مبارك اميرالمومنين به مراتب بيشتر از مشكل پيامبر بود اين پيامبر (عليه و علي آله آلاف التحية والثناء) در برابر جاهليت مي‌جنگيد همه مي‌فهميدند آنها هم شعار مي‌دادند كه علي لنا عزي و لا عزي لكم اينها مي‌گفتند الله مولانا و لا مولي لكم مشخص بود بت در برابر خداست و خدا در برابر بت است مسلمانها پيروز شدند الآن همان به رنگ دين و آب دين درآمده وجود مبارك حضرت امير را خسته كردند سه تا جنگ بر او تحميل كردند سرانجام حضرت هم شهيد شد همان جاهليتي كه به رنگ دين درآمده بود در عصر امام مجتبي رنگين تر شد وجود مبارك امام حسن را در كوتاهترين مدت از پا درآوردند وجود مبارك اميرالمومنين پنج سال مقاومت كرد تقريباً وجود مبارك امام حسن هفت هشت ماه بيشتر نتوانست مقاومت كند حالا ببينيد نوبت به حسين ابن علي رسيد اين جاهليت خطرناك به چه قدرتي برمي‌گردد اين در يك مقطع يك نفاق مستور بود در يك مقطع مشهور شد در يك مقطع اين نفاق همان جاهليت را تقويت كرد به رنگ دين در مقطعي ديگر سه تا جنگ را عليه امير بيان تحميل كرد و علي ابن ابيطالب سرانجام شربت شهادت نوشيد بعد از او در مقطعي ديگر حسن ابن علي را هفت هشت ماهه از پا درآوردند حالا نوبت به يزيد رسيد در برابر حسين ابن علي ديگر آن جاهليت آن نفاق حكومت الآن دستش است يعني قبلاً در برابر حكومت بود با علي ابن ابيطالب مي‌جنگيد در برابر حكومت بود با حسن ابن علي مي‌جنگيد الآن حكومت دستش است با يك دست شمشير با يك دست همان جاهليت به رنگ و لعاب دين مي‌بينيد شمشير را در اتاق جنگ به دست مسيحي‌ها و امثال مسيحي‌ها در شام مي‌دهند فرمان و بخشنامه‌ها را به دست ابن زياد در كوفه مي‌دهند نماز جماعت را به دست عمرسعد در كربلا مي‌دهند كه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء را به جماعت بخوانند پنج تا نماز جماعت مي‌خواندند همان جاهليت بود با رنگ مذهب با قدرت حكومت حالا حسين ابن علي چه بكند؟ كاري حسين ابن علي كرد كه از احدي ساخته نبود ايران هم كه تازه مسلمان شده بود آن بخشهاي مغرب زمين قيصرهاي روم هم تازه مسلمان شده بودند بسياري از نياكان ما در ايران زمين معارف اسلامي را هنوز نچشيده بودند ... فوراً برمي‌گشت خيال مي‌كردند يك حزبي آمد غالب شد و حزب ديگر او را از پا درآورد وجود مبارك ابي عبدالله در مناظره‌ها، در گفتمانها، در گفتگوها، در نامه‌ها، در پيامها، در سخنرانيها گفت مردم شما نمي‌دانيد اوضاع از كجا شروع شده به كجا ختم شده تنها معصيت نيست كه «اني اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر» فرمود «اولا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا تناهي عنه» فرمود مردم حاجي‌ها شما احرام بستيد داريد مي‌رويد به طرف عرفات من از همان اول قصد عرفات نداشتم من از همان اول قصد عمره مفرده آمده بودم اينطور نيست حجرا تبديل به عمره كرده باشم من نمي‌خواهم شما مرا ياري كنيد من مي‌خواهم شما بدانيد جريان چيست مگر هر خوني مي‌تواند كربلا بيايد فرمود من كساني را مي‌خواهم كه جهان ميهني لقاء الله وطني باشد او اگر اهل عراق و مصر و شام و يمن و سوريه و اينهاست به درد من نمي‌خورد كسي كه وطنش لقاء الله است او بيايد اين سخنراني رسمي حسين ابن علي بود در مكه فرمود مردم اين را در ترويه روز هشتم كه همه آماده بودند آب گرفتند و احرام بستند و عازم عرفات بودند فرمود «خط الموت علي ولد آدم محط القلادة علي جيد الفتاة» شما نمي‌دانيد مرگ در راه شرف و آزادي مثل گردنبند يك دختر جوان يا پسر جوان است اين زيور ماست كسي كه اين مكتب را نچشيد نمي‌تواند به همراه من بيايد كربلا «خط الموت علي ولد آدم محط القلادة علي جيد الفتاة» خب يك دختر جوان تمام زيبايي‌اش به گلوبند اوست فرمود زيبايي انسان هنر انسان جمال و جلال انسان در آن مرگ شرافتمندانه است «من كان باذلا فينا ممحجته و مبطلاً علي لقاء الله نفساً فاليرحل معنا» كسي كه دست از همه چيز كشيده فقط به درون درون سري زده و صاحبخانه را پيدا كرده و وطن او لقاء خدا شد توطين نفس كرده براي ملاقات خدا يك هم چنين سربازي بايد به كربلا بيايد و من مشتاق به اجدادم همان طوري كه يعقوب مشتاق يوسف است مگر به هر مشتاقي فوراً جايزه مي‌دهند تا مشتاق آزموده نشود آموزه‌ها را پشت سر نگذارد سختي‌ها را نبيند چشمش را باز نمي‌كنند گوشش را باز نمي‌كنند شامه‌اش را باز نمي‌كنند اين همان يعقوب پيغمبر بود در چند قدمي او يوسف را به چاه انداختند اين نتوانست آنجا استشمام كند بگويد من بوي يوسف را در چاه مي‌شنوم دادن آن ملكوت دادن آن پرده برداري كار آساني نيست به يعقوب پيغمبر هم باشد رايگان نمي‌دهند آسان نمي‌دهند اگر آن بزرگوار گفت ما گاهي بچه را در چاه نمي‌بينيم گاهي از فاصله‌هاي دور پيام مي‌شنويم تا پشت پاي خود نبينيم گهي در طارم اعلي نشينيم اين حرف آن بزرگوار را بايد تشريح كرد كه چطور شد گاهي انسان در طارم اعلا مي‌نشيند عرشي مي‌شود چطور مي‌شود گاهي فرشي هم نمي‌شود پشت پاي خود را نمي‌بيند اين يعقوب (سلام الله عليه) بايد امتحانها بدهد سختي‌ها تحمل كند توكلت علي الله بگويد انما ... الي الله بگويد چندين سال فراق تحمل بكند تا ذات اقدس اله شامه‌اش را باز بكند بگويم من از هشتاد فرسخي بوي پيراهن مي‌شنوم ﴿إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾ به او رايگان ندادند به امثال او رايگان نمي‌دهند مگر به هركسي رايگان چيز مي‌دهند كه چشم باطنش باز باشد درون مردم را ببيند شامه باطنش باز بشود بوي بد گناه را استشمام بكند بالأخره سالار شهيدان فرمود من يك هم چنين سربازي مي‌خواهم «باذلا فينا ممحجته و مبطلاً علي لقاء الله نفساً فاليرحل معنا» فرمود مردم اينها آمدند در درجه اول كفر را مستور كردند در درجه دوم اين كفر را منافقانه به صورت كارشكني در زير و زير عمل كردند بعد كم كم حكومت را در زمان سقيفه تصاحب كردند و همان جاهليت و نفاق را با رنگ و لعاب مذهب عليه علي ابن ابيطالب درآوردند يك قدري رنگين ترش كردند حسن ابن علي را از پا درآوردند و حكومت را گرفتند الآن من با چه عنوان بجنگم پيغمبر مي‌فرمود جاهليت بد است كفر بد است اينها هم مي‌گويند جاهليت بد است كفر بد است پيغمبر مي‌فرمود اسلام چيز خوبي است اينها هم مي‌گويند اسلام چيز خوبي است ما هم مسلمانيم من با چه بهانه بجنگم من به چه بهانه به شما بفهمانم كه اينها منافقند من تا شهيد نشوم و سرم حرف نزند شما بيدار نمي‌شويد تا خانه‌ام را نسوزانند شما بيدار نمي‌شويد من مي‌گويم اينها دروغ مي‌گويند شما مي‌گوييد نه من با چه بهانه با اينها بجنگم بگويم شما كافريد اينها كه نماز جماعت پنج وقته مي‌خوانند بگويم جاهليد اينها كه دم از اسلام مي‌زنند قرآن بالاي نيزه بردند فرمود بخش وسيعي از دشواريهاي ما ضعف فرهنگ عمومي است شما به سراغ آن معارف برتر برويد فرمود من خوني دارم اين خون مي‌تواند انقلابي ايجاد كند آنها كه دورند نزديك كند آنها كه جاهل‌اند عالم بكند اين چنين نيست كه ما بگذاريم اين دين رايگان به دست اينها برود و تمام زحمات انبياء از بين برود اين چنين نيست من اين دين را زنده مي‌كنم و به من گفتند «ان الله شاء ان يراك قتيلا» و دين با شهادت من يقيناً زنده مي‌شود درست است زينب كبري ناله‌ها كرد اما مي‌دانستند چه خبر است همه اينها به طرف يعني آن محدوده خاورميانه را اينها احيا كردند وجور مبارك ابي عبدالله مدتها در مدينه سخنراني كرد اوضاع را براي مردم مدينه روشن كرد فاصله مدينه تا مكه يك هشتاد نود فرسخ را طي كرد گفتگو كرد پيام داد مناظره كرد نامه نوشت عده‌اي را روشن كرد چند ماه در مكه بود مردمي كه از اطراف و اكناف مي‌آمدند حضرت آنها را روشن مي‌كرد وقتي از مكه به طرف عراق يعني سيصد فرسخ راه آمد مسلم ابن عقيل را فرستاد عده‌اي را به طرف كوفه فرستاد آنها هم شربت شهادت نوشيدند خبر آنها را هم دريافت كرد اوضاع را با نامه‌ها و مناظره‌ها و گفتگوها براي مردم تشريح كرد در بين راه گفت بعد فرمود من تا مرز عراق را خودم اداره كردم از عراق تا شام كه مركز حكومت اسلامي است با سر مي‌روم با بچه‌هايم مي‌روم با خواهرانم مي‌روم و اوضاع را عوض مي‌كنم و كرد اين كار حسين ابن علي و هيچ كاري ممكن نبود بتواند اين جاهليتي كه حالا به صورت اسلام درآمده و دارد حكومت مي‌كند هيچ چيز ممكن نبود كه حسين ابن علي از آن فرصتها استفاده كند و بيايد دوباره اسلام را زنده كند اين بود كه ذات مقدسش از هيچ كاري دريغ نكرد اصحاب كه شربت شهادت نوشيدند نوبت به بني هاشم رسيد اولين كسي كه در بين بني هاشم نقل كردند شربت شهادت نوشيد علي اكبر بود فرزند بزرگوار حسين ابن علي ابن ابيطالب اين علي ابن حسين كه خواست شربت شهادت بنوشد در عرض ادبي كه به پيشگاه حضرت علي ابن حسين مي‌شود اين است كه السلام علي اول قتيل من نسل خير سبيل سلام بر اول قرباني از خاندان بني هاشم در بيت بني هاشم اولين شهيد حضرت علي اكبر بود آمده است از پدر بزرگوار اجازه ميدان بگيرد حضرت اجازه ميدان داد بعد گفتند دست زير اين محاسن سفيدش گرچه رنگ كرده بود برد و به خدا عرض كرد پروردگارا تو شاهد باش «اللهم اشهد علي هولاء القوم فقد برز اليه غلام اشبه الناس برسولك خَلقاً و خُلقاً و منطقاً» پروردگارا تو شاهد باش ما تقديم كرديم كسي را كه در بين اين جوانها شبيه ترين فرد به وجود مبارك پيامبر بود اخلاق او رفتار او گفتار او اين شبيه پيامبر بود بعد رو كرد به عمرسعد «قطع الله رحمك كما قطعت رحمي» اين نفرين وجود مبارك ابي عبدالله هم زود اثر كرد علي اكبر (سلام الله عليه) به قصد نبرد نماياني كرد و برگشت به حضور ابي عبدالله عرض كرد پدر سنگيني اسلحه از يك طرف تلاش جهاد از يك طرف «ثقل الحديد اجحدني و العطش قد قتلني» اگر من بتوانم آبي داشته باشم «فهلني الي جرعة من ماء» من براي خودم آب مي‌خواهم من براي اينكه تو را بهتر ياري كنم «هل لي شربة من ماء اتقوي بها علي اعداء» كه بهتر بتوانم تو را ياري كنم نقلي كه برخي‌ها نقل كردند وجود مبارك ابي عبدالله فرمود جلوتر بيا زبانش را در كام علي اكبر گذاشت فرمود پسر مي‌بيني اين زبان خشك است اگر آب بود به شما مي‌رسيد برو اميدوارم شب نشده از دست جدت سيراب بشوي وجود مبارك علي اكبر بار دوم برگشت آنها هم از هر طرف حمله كردند جنگهاي تن به تن قابل تحمل است اما جنگي كه همگان حمله بكنند خب شكست است اسب هم به جاي اينكه اين بدن مصدوم و مجروح را به خيمه دارالحرب حمل بكند گويا مورد محاصره دشمنان قرار گرفت به لشكرگاه بيگانه رفت از كنار هر شمشيرداري گذشت آسيب ديد صداي استغاثه علي اكبر به گوش ابي عبدالله رسيد لكن اين نگراني علي اكبر جبران شد نگراني آن حضرت اين بود كه چرا از پدرم چيزي خواستم كه مقدروش نبود به اين فكر بود كه اين نگراني را برطرف كند عرض كرد پدر جدم را زيارت كردم با آن قدح مرا سيراب كرد يك قدح در دست اوست به من گفت علي به پسرم حسين بگو العجل العجل بشتاب ما منتظر

السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و يا معدن الرساله و يا مختلف الملائكه و يا مهبط الوحي ورحمة الله و بركاته نسئلك اللهم و ندعوك بسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله يا الله پروردگارا تو را به اسماي حسنايت تو را به صحف آسمانيت تو را به انبياء و اوليايت قسم دلهاي ما را ظرف عقايد حق اخلاق حق ايمان كامل قرار بده، توفيق اعتقاد صحيح به معارف الهي تخلق به اخلاق ثاني انجام دستورهاي صالح به ما مرحمت بفرما، امر فرج وليت را تسريع بفرما، نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملكت ما در سايه امام زمان حفظ بفرما، مشكلات دولت و ملت را در سايه امام زمان برطرف بفرما، مشكلات مسكن و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليت حل بفرما، امنيت مناطق مسلمان نشين مخصوصاً ايران عراق افغانستان فلسطين و لبنان و سوريه را در سايه امام زمان حفظ بفرما، حزب الله لبنان مقاومت لبنان را نيروي مردمي لبنان در سايه وليت حمايت بفرما، خطر استكبار و صهيونيست را به خود آنها برگردان، ارواح مومنان عالم احياء و امواتشان مراجع ماضي امام راحل شهداي انقلاب و جنگ بنيانگذاران مراكز مذهب واقفان و موقوفان خدمتگزاران به موسسات ديني و مذهبي و عزاداري سالار شهيدان (عليهم الصلاة و عليهم السلام) همه را در سايه رحمت بي انتهايت با انبياء محشور بفرما، اين عرض ارادت را از همگان به احسن وجه بپذير، ثوابي از اين عرض ارادت به ارواح بنيانگذاران مراكز مذهب و ذوي الحقوق ما اهدا بفرما، فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده، پايان امور همه را به خير و سعادت ختم بفرما.

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات

محتوای سایت