پایگاه اطلاع رسانی اسراء: مراسم بزرگداشت حکیم ملاصدرای شیرازی با پیام تصویری آیت الله العظمی جوادی آملی در شیراز برگزار گردید.
آیت الله العظمی جوادی آملی در این پیام ابراز داشتند: مرحوم صدرالمتألهين خود را شارح حکمت شريعت می داند و فنّ تفسيري قرآن و عترت را به عهده دارد و فلسفهاي را ارائه کرده و ميکند که به زعم خود ايشان که _الحمدلله_ موفق شدند، مطابق شريعت است و تفکری که مطابق با شريعت نباشد از آن به خدا پناه میبرند. ممکن است در تمام اين فراز و فرودها مصيب و مصاب باشند و گاهی هم ممکن است کسی غفلت کند.
ایشان بیان داشتند: آنچه حکيم مطلق ميآورد با آنچه بندگان او دارند قابل قياس نيست. کاري را که در تبيين جهان و جهانشناسي و جهانداري و جهانآرايي، خدا انجام داده است مقدور هيچ کسي نيست و شرح و توسعهاي که انبيا و اوليا (عليهم السلام) ارائه کردهاند هم مقدور کسي نيست؛ اما سعي بليغ حُکَما عموماً و صدرالمتألهين(رضوان الله تعالي عليهم) خصوصاً بر اين است که به اين بارگاه رفيع نزديک شوند.
فیلم و متن کامل پیام معظم له بدین شرح است:
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمدلله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديّين و فاطمة الزّهراء سيّدة نساء العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما علما، فضلا، اساتيد، بزرگواران علمي حوزه و دانشگاه و نخبگان فرهنگي را گرامي ميداريم و از سعي بليغ برگزارکنندگان اين همايش و نشست، حقشناسي ميکنيم و از همه بزرگواراني که با ايراد مقال يا ارائه مقالت، بر وزن علمي اين نشست و همايش افزودند و ميافزايند سپاسگزاريم! از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم توفيق درايت عقلي و نقلي را به همگان مرحمت کند و از همه بزرگواران بپذيرد و پاداش دنيا و آخرت مرحمت کند!
مرحوم صدرالمتألهين خود را شارح حکمت شريعت ميداند و فنّ تفسيري قرآن و عترت را به عهده دارد و فلسفهاي را ارائه کرده و ميکند که به زعم خود ايشان که _الحمدلله_ موفق شدند، مطابق شريعت است و تفکري که مطابق با شريعت نباشد از آن به خدا پناه ميبرند. ممکن است در تمام اين فراز و فرودها مصيب و مصاب باشند و گاهي هم ممکن است کسي غفلت کند. اينکه ميفرمايد: «تبّاً لِفلسفهاي که مطابق با شريعت نباشد و حاشا که شريعت، مطابق با علوم عقلي نباشد[1]، سخن خوبي است؛ اما اينکه تا چه اندازهاي موفق شدند، به هر حال سعي بليغ ايشان اين بود که نه بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد.
به هر تقدير آنچه حکيم مطلق ميآورد با آنچه بندگان او دارند قابل قياس نيست. کاري را که در تبيين جهان و جهانشناسي و جهانداري و جهانآرايي، خدا انجام داده است مقدور هيچ کسي نيست و شرح و توسعهاي که انبيا و اوليا (عليهم السلام) ارائه کردهاند هم مقدور کسي نيست؛ اما سعي بليغ حُکَما عموماً و صدرالمتألهين(رضوان الله تعالي عليهم) خصوصاً بر اين است که به اين بارگاه رفيع نزديک شوند.
تفکر جاهلي همانند تفکر برخی متفکران فعلي بود؛ در سوره مبارکه «جاثيه» حرف ملحدان را چنين نقل ميکند: ﴿وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾، بعد فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾[2] ؛ اينها در مدار گمان حرکت ميکنند.
آنها چند قضيه دارند: يکي اينکه در دار هستي غير از دنيا عالم ديگري نيست و از معاد و برزخ و قيامت خبري نيست: ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾؛ در جريان مرگ و زندگي هم گفتند مرگي هست، زندگيای هست، گاهي مرگ به سراغ ما ميآيد، گاهي زندگي: ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾ و هيچ عاملي سبب فرسايش ما نيست مگر خود طبيعت و گذشت روزگار که ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾.
اين سه مطلب را ماديون ديروز و امروز شعار رسمي خود داشته و دارند اما مبنای قرآن کريم و اساس اسلام بر اين است که ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ درست نيست، بلکه دنيا، دار اول است و آخرت که از برزخ شروع ميشود دار دوم است. جهان، جهان حرکت است و به تعبير صدرالمتألهين، اين حرکت، حرکت جوهري است. حرکت بيهدف، لغو است؛ چيزي در جهان طبيعت نيست مگر اينکه سيال است، يک؛ و سيلان و حرکت بدون پايان، لغو است، دو؛ و حکيمي آفريدگار که عليم محض است و حکيم محض است منزه از کار لغو و بازيگري است؛ سه. فرمود: ﴿ما خَلَقنا السَّماوات و الارض و ما بَيْنَهُما لاعِبين﴾؛[3] ما بازيگر نيستيم که موجودي بيافرينيم که در حال حرکت باشد و به مقصد نرسد.
جهان طبيعت در حرکت و سيلان است و حرکت بايد به مقصد برسد و مقصد دنيا آخرت است که حُسن و قبح، خير و شر، حسن و قبيح، صلاح و فلاح و طلاح، همه در آن روز روشن ميشود. اينها که ميگويند: ﴿ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ اشتباه ميکنند؛ سخن اينها يعني فقط جهانِ حرکت، بيمقصد! اين ميشود لغو، اين ميشود بازيگري. فرمود لعب و بازی در کار ما نيست. اگر جهان، سيال است و به تعبير صدرالمتألهين سيلانش جوهري است، حتماً به مقصد ميرسد، زيرا حرکت، همان طوري که بدون محرّک نخواهد بود، بدون مقصد هم نخواهد بود، وگرنه عاطل و باطل است، در حالی که در جهان، بطلان و لغو و لعب و بازيچه راه ندارد.
گفتند: ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾؛ مرگ و زندگي در عالم هست و هر کدام نصيب ما شد ميپذيريم! جواب اين است که مرگ، خودبهخود پديد نيامده و نميآيد، زندگي هم بشرح ايضاً، بلکه ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾.[4] مرگ عاملي دارد زندگي عاملي دارد؛ خدا خالق زندگی و مرگ است؛ اين نظم عميق، آفريدگاري دارد. مرگ خيلي دقيق و ظريف است زندگي خيلي دقيق و ظريف است، اينها ناظمي دارند آفريدگاري دارند: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾.
اينکه گفتيد: ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾، اين طور نيست که مرگ و زندگي در عالم ريخته باشد، هر کدام را بخواهيد بگيريد يا به طرف شما بيايد! فرمود: ﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾؛[5] درست است حيات هست و مرگ هست؛ اما احيا هم هست اماته هم هست و در تحت تدبير ذات اقدس الهي است که ﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾.
اين سه مطلب باطلي که در سوره مبارکه «جاثيه» از کفار نقل شده است که ﴿وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾، يک؛ ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾ دو؛ ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾، سه؛ هر سه را قرآن کريم پاسخ داده است و صدرالمتألهين(رضوان الله تعالي عليه) به عنوان تبيينکننده آيات قرآن و مفسر حکمت شريعت و الهيات ديني، اين اصول را خوب تبيين کرده است که جهان در حرکت است و محرک ميخواهد، يک؛ جهان در حرکت است و هدف دارد، دو، بنابراين ﴿هُو الاوّل و الآخِر﴾ ثابت ميشود. اين چنين نيست که ما فقط سيلان و حرکت را ببينيم ولی محرک را نبينيم يا باور نداشته باشيم و مقصد و هدف را نبينيم يا باور نداشته باشيم.
اين کارها قابل تبيين بود و انجام داد. کاري در شريعت شده است که تا حدودی قابل تبيين است اما نوآوري و شبيهسازي درباره آن راه ندارد و آن اين است که حکمت چه حکمت مشاء چه حکمت اشراق چه حکمت متعاليه چه جمع بين اينها و چه عرفان، خواه عرفان نظري و خواه عرفان عملي، هر چه باشند اين کار از آنها ساخته نيست و آن کار اين است که در جهان، هر برهانی که اقامه میشود _خواه به صورت کلام خواه به صورت فلسفه_ اين است که اثر، مؤثر دارد، مصنوع، صانعي دارد، معلول، علتي دارد و اين آيات قرآن را هم ميتوانند به خوبي تبيين کنند: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾؛[6] اين مضمونها را ميتوانند تبيين کنند تعليل کنند، از نظم پي به ناظم ببرند، از حکمت پي به حکيم ببرند، از مخلوق پي به خالق ببرند، از مربوب پي به رب ببرند و مانند آن و اين گونه از امور فقط مفهوم را ثابت ميکنند و احياناً اگر کسي به مقام لطيف عرفان بار يافت، شايد بعضي از اسمای الهي براي او تجلي کنند و او مشاهده کند؛ اما علت را که شخصِ خاصِ ذات اقدس الهي است بخواهند ببينند، از هيچ کدام از اين براهين صادر نيست.
ما از معلول پي به علت ميبريم، اين جهان مخلوق است و خالقي دارد؛ اما آن خالق کيست؟ همه اين نظريهپردازي که در آيات ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾ آمده است، ميگويند وقتي نظريهپردازي کنيد و اظهار نظر دقيق علمي کنيد، پي ميبريد که زمين خالقي دارد آسمان خالقي دارد جبال خالقي دارد و مانند آن؛ اما آن خالق کيست را ثابت نميکنند؛ مثل اينکه آدم بِنايي ديد ميگويد يقيناً بَنّايي هست يا کتابتي ديد مکتوبي ديد لوحی ديد، ميفهمد کاتبي هست؛ اما آن کاتب کيست را نميداند. از فلسفه بيش از اين برنميآيد که بگويد اين مخلوق، خالقي دارد، ممکن است خالق آن هم هزار و يک اسم داشته باشد، آن هزار و اندی اسم جوشن کبير را هم بفهمد و طبق آنها تفسير بکند ولي همه اينها مفهوماند همه امر ذهنياند؛ آن شخص معين را هيچ حکمتي ثابت نميکند.
بله شخصي هست، هزار و اندي اسم هم در جوشن کبير براي او هست؛ اما کاري که قرآن کرده است و در خلال فرمايشات حکمت متعاليه، در بحثهاي تفسيري ايشان و بحثهاي نيمه عرفاني ايشان، تا حدودي خودش را نشان داد البته نه به آن معناي کاملش، همان آيه سوره مبارکه «اعراف» است.
ذات اقدس الهي قبل از اينکه بساط فلسفه و کلام را طرح کند قبل از اينکه بساط استدلالهای عقلي را طرح کند، خودش را به جهانيان نشان داد، بعد فرمود شما و جهان و پيوند شما با جهان را من آفريدم. طرزي خود را به جهانيان نشان داد که همه شناختند، يک؛ طرزي خود را به جهانيان نشان داد که از ياد کسي نميرود، دو؛ طرزي خود را به جهانيان نشان داد که به هيچ وجه قابل مغالطه نيست، به هيچ وجه بهانهپذير نيست، سه و اين کار از هيچ فلسفهاي ساخته نيست.
در سوره مبارکه «اعراف» فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی﴾؛ فرمود اولين و آخرين را ذات اقدس الهي جمع کرد، اين يک؛ خود را به همه اينها نشان داد، دو؛ و آنها را شاهد بر نفس خود قرار داد _يا اين شاهد در قبال بينه است يا خود بينه است_ مثل اينکه کسي در برابر آينه بايستد، سر آينه را خم بکند و از آينه سؤال بکند که در درون خود چه کسي را ميبيني، آينه ميگويد تو را ميبينم! همه را شاهد بر نفس خود قرار داد از همه سؤال کرد که من چه کسی هستم، من رب شما هستم يا نيستم: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾، ﴿قالُوا بَلی﴾.
اين مسئله اشهاد و استشهاد و شهادت، طرزی سامان پذيرفت که در درونِ درون، در نهانخانه آنها نقش بست و زوالپذير نيست. فرمود اين کار را من کردم ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾؛ اين ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ يعني مبادا اينکه بگوييد؛ نظير آنچه که در آيه «نبأ» آمده است که ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا﴾ يعني جستجو کنيد مبادا به اين مبتلا بشويد. فرمود ما اين کار را کرديم ﴿أَنْ تَقُولُوا﴾ يعني مبادا اينکه بگوييد! يعني نميتوانيد بگوييد ﴿يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين﴾[7]؛ هيچ کس در معاد بهانه ندارد که بگويد من از يادم رفت، من نميدانستم، من غفلت کردم، من نبودم! همهتان بوديد، کسي غيبت نداشت، يک؛ همهتان شاهد بوديد، دو؛ اين امر هم از خاطره کسي نميرود و سهو و نسيانپذير نيست، سه؛ مغالطهپذير نيست و با رسوبات جاهلي اهل جاهليت دگرگون نميشود، چهار.
اگر کسي بگويد: ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلين﴾، اين پذيرفته نيست ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ﴾؛[8] يا بگويد بستگان ما پدران ما نياکان ما کافر بودند، ما در زمين و زمينه کفر به دنيا آمديم و تابع نفي و اثبات آنها بوديم، اين پذيرفته نيست، زيرا من طرزی خودم را به شما نشان دادم که در درونِ درون شما از هر معلومي معلومتر هستم، از هر حاضري حاضرتر هستم و غفلتپذير نيستم. اين دو مطلبي که بعد از آن اقرار گيري هست؛ يعني هيچ کس بيسرمايه نيست، هيچ انساني بيفطرت نيست، هيچ انساني بدون خداشناسي نيست، لذا مرحوم کليني اين روايت نوراني را نقل کرد که «عَارِفٌ بِالْمَجْهُولِ مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل»؛[9] خدا به همه اشياء عالم است، يک و همه اشخاص هم خداشناساند، اين دو؛ هر انسان جاهلی خدا را ميشناسد: «مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل».
اين دو آيه تمام بهانهها را بسته است فرمود طرزي من خودم را به شما نشان دادم که به هيچ وجه سهوپذير، نسيانپذير، غفلتپذير، جهالتپذير و بهانهپذير نيست. اين کار نه به صورت صريح؛ اما در لابهلاي سخنان حکيم صدر المتألهين تا حدودي خودش را نشان ميدهد؛ ولي بالاخره کاري که پروردگار کرده است از ديگري ساخته نيست که اول علت را نشان بدهد، بعد درباره آنچه آفريده است بفرمايد اينها معاليل هميناند، اول را خالق را نشان بدهد بعد مخلوقات را معرفي کند، اول رب را نشان بدهد بعد مربوب را. اين کار فقط از خدا ساخته است از هيچ کسي ساخته نيست. اين اظهار عجز را در حکمت متعاليه شما ميبينيد.
اين آيه سوره مبارکه «جاثيه» حرف روز است؛ برخي از متفکران غربي بالصراحه ميگويند جز طبيعت چيز ديگري نيست، طبيعت است که ميبرد و ميآورد. آيه سوره مبارکه «جاثيه» کاملاً براي طرد اين سخن نارواست که ﴿وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾، فرمود: ﴿وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾؛ اينها عالم و دانشمند نيستند، سخني عالمانه ندارند و بر اساس گمان حرف ميزنند.
در بسياري از موارد صدرالمتألهين در صدد اين است که از راه علت، معلولها را بشناساند؛ اما دست حکيم خالي است يعنی درباره علت که ذات اقدس الهي است، ميتواند سخن بگويد اما بالاخره از مفهوم بيرون نيست. عارف هم با اسماي الهي سخن ميگويد؛ اسماي الهي را ممکن است کسي مشاهده کند اما خود خدا را اول ببيند و بعد آنچه در آسمان و زمين میبيند را فيض او تلقي کند مقدور کسي نيست.
نتيجه اينکه راه فراواني را حکما عموماً و صدرالمتألهين(رضوان الله عليه) خصوصاً طي کردهاند اما صراط مستقيم که هم مستقيم است هم نزديکترين راه است در قرآن کريم آمده است و اين راه جز از طرف ذات اقدس الهي مقدور نيست. مهندس راه، شريعت است، صراط از شريعت است و سراج و چراغ اين راه از عقل است و درايت است و حکمت حکما است که آن هم ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾.[10]
من مجدداً مقدم همه شما را گرامي ميدارم. اميدواريم حکمتها را عموماً و حکمت صدرالمتألهين را خصوصاً، در ظلّ عنايت قرآن تلقي کنيم و ذات اقدس الهي همه شهدا را امام را صلحا را صديقين را خدمتگزاران نظام را، آنها که درگذشتهاند با انبيا و اوليا محشور کند و آنها که زندهاند در سايه عنايت ولي عصر(ارواحنا فداه) حفظ کند تا اين نظام اسلامي به برکت خونهاي پاک شهدا به دست صاحب اصلي و اصيلش برسد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. ر.ک: الحکمة المتعالية فی الاسفار العقلية الاربعة، ج 8، ص 303.
[2]. سوره جاثيه، آيه24.
[3]. سوره دخان، آيه38.
[4]. سوره ملک، آيه2.
[5]. سوره بقره، آيه258.
[6] سوره غاشيه، آيات١٧ ـ ٢٠.
[7] . سوره اعراف، آيه172.
[8]. سوره اعراف، آيه173.
[9]. الکافي، ج1، ص91.
[10]. سوره نحل، آيه53.