پیام آیت الله العظمی جوادی آملی به نخستین همایش بین‌المللی قرآنی «رسالات‌الله»

06 01 2024 2162771 شناسه:

پایگاه اطلاع رسانی اسراء: پیام آیت الله العظمی جوادی آملی به نخستین همایش بین‌المللی قرآنی «رسالات‌الله» پخش گردید.


​​​​​​​سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی با هدف توسعه و تقویت «دیپلماسی قرآنی» و با مشارکت بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء و دیگر نهادهای فرهنگی کشور، نخستین همایش بین المللی قرآنی «رسالات الله» را امروز شنبه 16 دی ماه ، در محل تالار شهید مفتح دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران برگزار نمود.

آیت الله العظمی جوادی آملی در این پیام ابراز داشتند: قرآن کريم هم خودش را معرفي کرد هم جهان را معرفي کرد و هم انسان را به حيات تازه دعوت کرده است.

معظم له بیان داشتند: قرآن کریم از زمين بالا نيامده بلکه از آسمان پايين آمده، يک؛ و فرود آمدنش هم به نحو تجلي است نه تجافي، دو؛ همچنان در موطن خود محفوظ است، سه؛ و ما را هم دعوت کرده است که اين حبل را بگيريد و بالا بياييد، چهار؛ که ما ميتوانيم به وسيله قرآن صعود کنيم که ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ.

ایشان در بخش دیگری از این پیام ابراز داشتند: اين قرآن کريم که با اين وضع آمده بشر را زنده کند، در بين انسانها که گذشته از حيات گياهي و حيات حيواني، حيات انساني دارند، اگر کسي بخواهد از نظام سپهری کاملاً بهره علمی و عملی ببرد و اين نظام سپهري سفره علمي او باشد و خود را در اختيار او قرار بدهد، او بايد يک حيات تازهای داشته باشد. از حيات گياهی بگذرد، از حيات حيواني بگذرد، به حيات انسان برسد که انسان يک حيات ملکوتي دارد.

 

دانلود فایل تصویری

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمّة الهداة المهديّين و فاطمة الزّهراء سيدة نساء العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما فرهيختگان، نخبگان، دانشوران و اساتيد گرانقدر ايران و غير ايران را گرامي ميداريم. مقدم شما مهمانان ارجمند را ارج مينهيم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم همه کساني که در اين همايش وزين حقي داشته و دارند خداي سبحان از آنها بپذيرد و از دانشوراني که در صدد احياء معارف ديناند خداي سبحان به احسن وجه بپذيرد تا پيام قرآن که جهاني است جهاني شود و دستورهاي اسلامي که جهاني است جهاني شود.

قرآن کريم هم خودش را معرفي کرد هم جهان را معرفي کرد و هم انسان را به حيات تازه دعوت کرده است.

در فصل اول فرمود قرآن نه تاريخ دارد و نه جغرافيا، نه زماني است و نه زميني، چون از ملکوت نازل شده است که آن ملکوت برتر از زمان و زمين است. از مدرسه بشري ساخته نشده و در مدرسه بشري بافته نشده. از ذات اقدس الهي نازل شده است آنجا که نه زمان است نه زمين آنجا که نه ماده است و نه مادي. از طرف ذات اقدس الهي نازل شده است بر قلب مطهر بزرگترين پيامبر جهان و اين نزول هم نزول مادي نبود، نظير نزول باران و برف؛ بلکه تنزل بود و يک امر ملکوتي است و به نحو تجلي است نه تجافي.

در نزول برف و باران که تجافي است وقتي برف و باران در بالا هستند در پايين نيستند. وقتي به پايين آمدند در بالا نيستند. اينگونه از نزول زماني يا زميني را ميگويند تجافي؛ يعني جا خالي کردن. اما وقتي يک حقيقتي از بالا به پايين ميآيد اين تجافي نميکند جايش را خالي نميکند. او در عين حال که در بالا هست مرتبه رقيق و نازلترش در مراحل مياني و فروتر از همه در مراحل پايينتر ظهور ميکند بنام تجلي است.

يک وقت است يک کسي از سرش کلاه را برميدارد پايين ميگذارد، اين از بالا به پايين آمدن تجافي است که وقتي بالا هست پايين نيست، وقتي پايين است بالا نيست. يک وقت يک دانشمندي مطلب عميق علمي و عقلي را در عاقله ميپروراند، بعد به اين فکر است که چگونه من به مخاطبين اين مطلب را منتقل کنم؟ فکر ميکند بايد با مَثل و شواهد، اين مطلب را از عاقله به خيال تنزل ميدهد، به صورت مَثل در ميآورد، اين مَثل دو تا کار ميکند: يکي دامنه مطلب را پايين ميآورد، يکي دست فهم مخاطبين را بالا ميبرد که بين دست فکر شنونده و دامنه تنزل يافته مطلب هماهنگي برقرار کند تا شنونده يا بيننده آن مطلب را بفهمد و بعد از آن دست به قلم ميکند يا زبان ميگشايد مينويسد يا ميگويد.

اين به نحو تجلي است نه تجافي، زيرا اين مطلب عقلي همچنان در آن قلب و عقل محفوظ است. مرحله نازلهاش در خيال است مرحله نازلتر از همه در مسئله قول و فعل است. قرآن کريم اينچنين است به صورت حبل متين است. حبل متين را آويخته ميدانند نه انداخته. فرمود اين کتاب حبل الله است حبل متين است و تنزل يافته است و به مرحله عاقله وجود مبارک پيغمبر رسيده است  آنجا مرحله خيالش رسيده است، از آنجا به مرحله لفظش رسيده است، عين اين الفاظ گفته خداست، عين اين معاني دستپرورده خداست، عين اين ساخته آن مرحله عقلي و قلبي قرآن کريم است.

پس بنابراين اين کتاب از زمين بالا نيامده بلکه از آسمان پايين آمده، يک؛ و فرود آمدنش هم به نحو تجلي است نه تجافي، دو؛ همچنان در موطن خود محفوظ است، سه؛ و ما را هم دعوت کرده است که اين حبل را بگيريد و بالا بياييد، چهار؛ که ما ميتوانيم به وسيله قرآن صعود کنيم که ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ[1] اين مطلب اول.

مطلب دوم آن است که اين کتاب چون آسماني است، از آسمان تا زمين و از زمين تا آسمان اطلاع کافي دارد، اين مجموعه را معرفي کرده است که آسمان چگونه است؟ زمين چگونه است؟ بين آسمان و زمين چگونه است؟ فرمود کل اين مجموعه را خدا براي انسان آفريد ﴿خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا﴾ چيزي در آسمان و زمين نيست که براي بشر نباشد.

مطلب بعدي آن است که نه تنها به سود بشر است، بلکه مسخّر براي بشر است؛ يعني بشر کاملاً ميتواند بر نظام سپهري مسلط شود و بر نظام زميني مسلط شود و بر نظام بين ارض و سماء مسلط شود. زمين و آسمان و آنچه که بين زمين و آسمان است تحت سلطه انسان قرار ميگيرد، هم در آن بخش قبلي فرمود ﴿خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا﴾ هم در اين بخش بعدي فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ[2] پس انسان چيزي است که نظام هستي براي او خلق شده است، يک؛ و نظام هستي مسخر انسان است، دو.

انسان کيست و چيست که بتواند بر کل نظام مسلط بشود و از مجموعه نظام سپهري بهره علمي و عملي ببرد؟ انساني که حيات گياهي دارد و سرگرم گوشه باغ و راغ است. انساني که حيات حيواني دارد سرگرم گوشههاي شهوت و غضب و امثال ذلک است و گاهي در غزه کودککشي ميکند و گاهي در جاي ديگر بزرگکشي ميکند و مانند آن. اين نه تنها انسان نيست، بلکه بخشي از حيوانيتش مانده و بخشي هم مربوط به حيات گياهي اوست. اين يک حيات گياهي بعلاوه حيات حيواني دارد که دارد اين چنين کشتار ميکند.

اگر کسي بخواهد از نظام سپهري کاملاً بهره علمي و عملي ببرد و اين نظام سپهري سفره علمي او باشد و خود را در اختيار او قرار بدهد، او بايد يک حيات تازهاي داشته باشد. از حيات گياهي بگذرد، از حيات حيواني بگذرد، به حيات انسان برسد که انسان يک حيات ملکوتي دارد. فرمود خداي سبحان در سوره مبارکه «انفال»: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ[3] خدا و پيامبر يک حرف دارند چون پيامبر هيچ حرفي ندارد مگر از طرف خدا؛ لذا در عين حال که خدا و پيامبر کنار هم ذکر شدند فعل مفرد است «دعوا» نيست» دعا» است ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ، چون دعوت پيامبر جز  رسالت ذات اقدس الهي  نيست.

پس دعوت پيامبر يعني دعوت قرآن که همان دعوت ذات اقدس الهي است اين است که انسان را زنده کند؛ يعني حيات گياهياش را تنظيم کند، حيات حيوانياش را تنظيم کند، به حيات ملکوتي برسد که انسان بشود. تا نه بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد.

جهاني فکر بکند گرچه منطقهاي زندگي ميکند قرآن حرفش جهاني است اختصاصي به شرق و غرب ندارد اختصاصي به شمال و جنوب ندارد. تا آنجا که بشر زندگي ميکند، قرآن رهبري او را به عهده دارد.

فرمود شما را زنده ميکند وقتي زنده کرد چند کار ميکنيد؛ از آسمان و زمين بهرههاي علمي و عملي ميبريد، يک؛ و از خدماتي که تسخير شدهها در اختيار شما قرار ميدهند بهرهاي بيشتر و کاملتر ميبريد، اين و؛ هم ميفهميد که ﴿خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا﴾ هم ميفهميد که ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ، لذا هيچ نزاعي نميکنيد. ديگر سخن از جنگ جهاني اول و دوم و أمثال اينها نيست. سخن از جنگهاي نيابتي نيست. سخن از کودککشي غزه و مانند آن نيست. وقتي انسان فرشتهمنش شد و خود را تأمين کرد، جامعه را تأمين کرد، فقر فرهنگي و فکري و مادي زدوده ميشود و همه در کمال رفاه زندگي ميکنند به رهبري قرآن کريم. همه در کنار مائده و مأدبه حق و علم و عدل زندگي ميکنند در سايه رهبري قرآن کريم.

اين قرآن کريم که با اين وضع آمده بشر را زنده کند، در بين انسانها که گذشته از حيات گياهي و حيات حيواني، حيات انساني دارند، در بين اين انسانها که حيات انساني دارند، يک حيات فرشتهخويي را به بعضيها عطا ميکند که:

تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدريج کنندش اطلس[4]

يعني در بين انسانها عدهاي حيات خاص دارند که واقعاً فرشتهخوي هستند. آنهايي کساني هستند که رهبران الهياند. آنها کسانياند که داعيان الي اللهاند و داعيان الي الحقاند. قرآن کريم دو نمونه ذکر ميکند وقتي که در بين انسان افرادي شايسته پيدا شدند اينها که حيات انساني پيدا کردند به همين انسانها يک برکت ويژهاي عطا ميکند.

شما بنگريد به آنچه که ذات اقدس الهي با موساي کليم در ميان گذاشت به موساي کليم فرمود: ﴿ما تِلْكَ بِيَمينِك‏﴾، همين را به موساي کليم فرمود در أيمن وادي، نه وادي أيمن. ما وادياي بنام وادي أيمن نداريم. اين ﴿شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ﴾ اين أيمن وصف جانب است، نه وصف وادي. وادي أمين نداريم، جانب أيمن وادي است. طرف راست اين درّه، طرف راست اين کوه، در آنجا به وجود مبارک موساي کليم فرمود به اينکه: ﴿ما تِلْكَ بِيَمينِك‏﴾، همين! اين چيزي که در دست توست چيست؟ موساي کليم گفت: ﴿هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى‏ غَنَمي‏ وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى‏﴾، اين دو تا کلمه را که خداي سبحان درباره عصا و يمين گفت، فرمود اگر کسي به اين مرحله ملکوتي بار يافت، اين عصاي او هر سحري را باطل ميکند و اين دست او هر نوري را هم تجلي ميبخشد.

فرمود آنچه در دست توست چيست؟ ﴿ما تِلْكَ﴾ که اشاره به عصا است. آن هم ﴿بِيَمينِك‏﴾ به دست توست. موساي کليم هم جواب داد که عصاي من است. فرمود عصايي که مورد عنايت خدا باشد، اين هرگونه کيد و نقشه و بدرفتاري و ساسيتبازيها را باطل ميکند. در آن ميدان مسابقه که ﴿وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾، خيليها را ترساندند و صحنه صحنه مار شد، ذات اقدس الهي به موساي کليم فرمود: ﴿أَلْقِ ما في‏ يَمينِكَ‏﴾، آنچه را که در دست توست بيانداز تا تمام اين چوبهايي که به صورت مار درآمدند تمام اين حبلها و طنابهايي که به صورت مار درآمدند روي همه اينها مکر و کيد پياده شد، طناب سرجايش محفوظ است، چوب سرجايش محفوظ است، روي آنها سحر شده است، کيد شده است، اين عصاي تو آن کيدها را از بين ميبرد، نه چوبها را و نه طنابها را.

﴿أَلْقِ ما في‏ يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّ ما صَنَعُوا﴾ که متأسفانه «إنَّما» نوشته شده است! ﴿إِنَّ ما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى‏﴾، اين منطقي سخن گفتن، شکل اوّلي حرف زدن، صغري و کبري گفتن، اين دأب سخنوراني الهي است که منظم سخن ميگويند. سخن منظم ميگويند. هم خوب حرف ميزنند هم حرف خوب ميزنند.

فرمود اينها که با چوبها و با طنابها ميدان را مسخر کردند ﴿وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ مردم را و ﴿وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيم‏﴾، تو آنچه را که در دست توست ﴿أَلْقِ ما في‏ يَمينِكَ‏﴾، گرچه من در أيمن وادي از تو سؤال کردم: ﴿ما تِلْكَ بِيَمينِك‏﴾؟ گفتي: ﴿هِيَ عَصايَ﴾، اما همين که من گفتم ﴿ما تِلْكَ﴾ اين چيست، همين را بيانداز تا آن سحر را باطل کند، کيد را باطل کند، نه اينکه چوبها را بخورد و نه اينکه طنابها را بخورد. ﴿أَلْقِ ما في‏ يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا‏﴾، لَقف ميکند يعني از بين ميبرد. ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما‏﴾ که اين بايد «إنّ ما» نوشته بشود.

ما يک «إنّما» و «أنّما» داريم که حرف است و باهم نوشته ميشود. يک «إنّ» داريم که حرف مشبهة بالفعل است و يک «ما» داريم که موصول است که اسم اين «إنّ» است مثل: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ،[5] که اين بايد «أنّ ما» نوشته ميشد، ولي «أنَّمَا» نوشته شده است. ﴿وَ اعْلَمُوا، بدانيد آنچه را غنميت کرديد مثلاً خمس دارد يا اينجا هم فرمود به اينکه ﴿أَلْقِ ما في‏ يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّ ما صَنَعُوا﴾، آنچه را که اينها انجام دادهاند ميبلعد. آنچه را که اينها انجام دادهاند چيست؟ ﴿إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ﴾، يعني اين عصا را بيانداز تا آنچه را که کيد کردند لقف کند و از بين ببرد. بعد فرمود آنچه را که اينها کيد کردند سحر است، يعني اين عصا کيد را ميخورد هيچ سخن از چوب نيست، هيچ سخن از طناب نيست که اين عصا آن طنابها را بخورد يا آن چوبها را بخورد. ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى‏﴾، يعني اين عصا آن کيد را ميخورد، آن سحر را باطل ميکند. وقتي وجود مبارک موساي کليم(سلام الله عليه) عصا را انداخت، تمام اين سحرها باطل شد و تمام اين چوبها چوب شدند و تمام آن طنابها طناب شدند و همه ديدند که در اين ميدان يک سلسله طنابها افتاده و يک سلسله چوبها افتاده و يک ماري است که درخشان است.

اينکه وجود مبارک موساي کليم در جواب گفت: ﴿هِيَ عَصايَ﴾، خدا هم فرمود وقتي من به اين عصا عنايت کنم، اين ميشود باطل سحر. بعد آن مطلب دوم: گفتم که ﴿ما تِلْكَ بِيَمينِك‏﴾، آنکه در دست راست توست چيست؟ آنچه را که من اسم بُردم يمين است. اين يمين که مورد عنايت الهي شد، اين دست راست که مورد عنايت الهي شد، وقتي اين به جيب يعني به گريبان بخورد، اين نور درخشان خواهد شد. فرمود اين يمين را به جيبت و به اين گريبانت بگذار: ﴿تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى‏﴾، اين دست راستت وقتي به اين جيب و به اين سينه و به اين آنچه نزديک گردن توي موساي کليم بخورد اين مثل آفتاب ميتابد.

پس اگر گفتم «تلک» اين ميشود باطل کننده سحر و اگر گفتم يمين، اين يمين اگر به سينهات بخورد ﴿تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى‏﴾، مانند آفتاب ميتابد. آن يکي باطل سحر ميشود و اين يکي نوراني ميشود تا به جامعه بشر بفهمانيم که غير از حيات انساني که ميتواند بر آسمان و زمين مسلط بشود و ميتواند بر عمق زمين و عمق درياها سلطه پيدا کند، ميتواند از زمين تا آسمان و از آسمان تا زمين بهرهبرداري کند براي خود و ديگران، اگر از همه اينها گذشتيم، چون حياتش حيات ملکوتي است ميتواند کار فرشتهها را هم انجام بدهد.

تا به بشر بفهمانيم انبياء آمدند گذشته از اينکه آن حيات گياهي و حيواني را تکميل کردند به حيات انساني رساندند که انسان وارسته شدند که نه بيراهه رفتند و نه راه کسي را بستند، سر از فرشتهخويي در ميآورند.

دو تا کار را ميکنند: يکي اينکه تمام سحرها و کيدها و نقشههاي سياستمداران باطل را باطل ميکنند، عاطل را باطل ميکنند. گمراه را باطل ميکنند. دو: اينکه به جامعه بشر ميفهمانند که طهارت و بزرگي و جلال و شکوه در جَيب خالص است نه در جِيب اختلاس. در جِيب اختلاس جز ظلمت چيزي ديگر نيست. در جَيب ايمان، طهارت است و خلوص است و بزرگي است و جبروت است و شأن الهي.

اينها رهآورد قرآن کريم است. قرآن ما را به اينجا رسانده که حيات انساني پيدا کنيم. يک عده را قرآن زنده نميداند. در بيانات اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هم هست که «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَي فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَي فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»؛[6]اين در بين زندهها يک جنازه عمودي است بعد هم جنازه افقي ميشود.

پس قرآن آمده که در انديشه، جامعه را حقمدار و علممحور کند. در انگيزه، عدلمدار کند و مِهرخواه. اين کارها را قرآن ميکند و پيام جهاني دارد.

اميدواريم از اين همايشها که پيوندهاي منطقه اي برقرار کرديد، پيوندهاي جهاني برقرار بشود تا جامعه جهاني فکر جهاني بکند و بداند کتابي که از زمين برخاست، آن هنر را ندارد کتابي که از بالا تنزل کرد و به نحو تجلي بود نه به نحو تجافي، ميتواند حق را در مدار انديشه و عدل را در محور انگيزه اجرا بکند.

مجدّداً مقدم همه شما فرهيختگان را گرامي ميداريم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم آنچه خير و صلاح و فلاح جهانيان است به آنها عطا کند و مسلمانهاي غزه را از خطر بيگانهها آزاد کند و نجات بدهد و همه شما بزرگواران را در کنار مأدبه الهي و مائده حق موفق و کامياب بدارد.

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1]. سوره فاطر، آيه11.

[2]. سوره لقمان، آيه20.

[3]. سوره انفال, آيه24.

[4] . سنايي، قصايد، قصيده90.

[5] . سوره انفال، آيه41.

[6]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.

​​​​​​​


دیدگاه شما درباره این مطلب
1 نظر